با يک شعر آغاز ميکنم. صرف بعضی اشعار است که اينقدر بالای من تاثير گذار است، ورنه آنقدر ها هم از مضمون شعر سردرنمياورم. ولی اين يکی را در ديوار اتاق کارم آويزان کرده ام. نميدانم در آن چه است که مرا مجذوب اش کرده است.
اينجا برای از تو نوشتن هوا کم است
عالم برای از تو نوشتن مرا کم است
اکسير من نه آنکه مرا حرف تازه نيست
من از تو مينويسم و اين کيميا کم است
شعر از دانيل کاشانی
گفتم امروز من... اصلاً روز عجيبی آغاز کردم. طبق معمول ناوقت بيدار شدم و گذاشتم چلی "پا"ی ديگری بر ستون غير حاضری هايم نقش کنند. اصلاً برايم مفهوم ندارد - اختيار دارند هر قدر چلي پا ميکشند بکشند. نکند فکر کنيد که اصلاً آموزش را خوش ندارم - نه اينطور نيست. همين امروز استاد لسان پشتو ما اخطار کرد که اگر همين طور ادامه بدهم محروم خواهم شد، منهم ادای تعجب درآوردم که خوش شود. روزی پر دغدغه بود. اول در صنف کمی دعوا راه انداختيم. اولی من نبودم ولی کشمکش جدی امروز مربوط من بود. دو همصنفی برنامه دعوای امروز را افتتاح نمودند. خيلی زود آنها با ميان جگری استاد خاتمه دادند. هنوز حواس هم صنفی ها از دعوای اولی کنده نشده بود که نوبت را قاپيدم - البته نوبت دعوا را. اينبار من بودم که با يکی از هم صنفی ها شاخ به شاخ شدم. آخر چطور تحمل ميکردم زمانی که کسی پيدا شود و مرا دعوت به انسانيت کند، و آنهم انسانيت به تيپ اينها به گفته صادق هدايت رجاله ها. نه هرگز آنطوری که او ميخواهد من -انسان- نخواهم بود. اصلاً مفاهيم در اينجا ارزش شانرا از دست داده اند. اصلاً نميدانم انسان برای اينها يعنی چه؟ همين دو گوش و دو چشم داشتن و صدا کشيدن برای اينها مظهر انسانيت است. نه من اصلاً با اين تعريف از انسانيت موافق نيستم و خصوصاً که کسی مرا دعوت به چنين انسانيتی بکند - ديگر شاخ ميکشم. پر گويی را کنار ميگذارم. دعوت اش پذيرفته نشد و من در ضمن دعوتی برای او دادم که بيايد از انسانيتی سبک ما بهره مند شود. چيزی که البته او نپذيرفت. نزاع لفظی ما البته با نيش زدن ها و شنواندن چرندياتی که هر دو جانب مطمين هستيم که ارزش آنهمه آواز و ادا در آوردن را نداشت خاتمه يافت - نه البته که خاتمه نيافت بلکه رنگ جديدی به خود گرفت، يعنی اينکه صرف کمی معطل شد زيرا ساعاتی بعد بدماش (لات) ديگری وارد صحنه شد.