دوش
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
پیدایش کردم. منظورم رمز عبور این سر سبیل وب نویش است. دیری بود که رمز عبور را فراموش کرده بودم و سخت متاثر. حال خوب است که باز هم بتانم بنویسم. راستی گفتم بنویسم - دیری بود نوشتن یادم رفته بود - نگفتم که حال یادم آمد بل من آمدم. پدرود تا یک نوشته بهتر
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۳۹۰/۱۲/۱۸ ساعت ۶ ب.ظ توسط قیس فقیری
|
هر کس چيز های برای گفتن دارد. بعضی ها همين طوری ميگويند، بعضی با نظم و بعضی ها هم با موسيقی و ساير طريقه. من دوست دارم بنويسم. در مورد هر آنچيزی که به نوعی به من ارتباط دارد و يا بالای من اثر ميگذارد. در اينجا چيز های برای خواندن گذاشته شده اند که ارزش علمی و يا اکاديميک ندارد - بلکه نوشته های يک انسان عادی است. تجربياتی روزمره از زندگی است. نام اين وبلاگ را موج گذاشتم زيرا همين امواج خشن زندگی است که سرنوشت ما را (اگر سرنوشتی در کار باشد) رقم ميزند. زمستان با همه سختی هايش ميرود، بهار ميايد و همه جا را غرق گل و شگوفه مينمايد ولی اينهم پايدار نيست زيرا گرمی تابستان ديار من همه چيز را نابود ميسازد و زبان را در حلق ميچسپاند. نميتوانم بگويم در اينجا چه خواهم نوشت زيرا خود نميدانم. ولی يک چيز را به جرئت گفته ميتوانم "خواهم نوشت".