پهلوان وزیر باز تابلیت را با پوش خورده بود
قوشتی های یک هیولا وزیر با فارسی
واه واه گل ده باغ اش...
این کلمات را باید برای وزیر صاحب بی اطلاع و بی فرهنگ کابینه ای آقای کرزی بگویم. حالا دیگر مجبور استیم زبان خود را هم فدای خواسته های این پهلوان وزیر کنیم.
مسخره است برای یک وزیر فرهنگ نداند که فرق بین واژه بیگانه و از خود چیست. بعضی اوقات فکر میکنم دیگر هیچ اخبار نخوانم زیرا همیشه چیزی در آن است که باعث عصبانیت و بعضی اوفات شرمم میگردد. هر بار که صفحه بی بی سی را باز میکنم با خبری برمیخورم که باعث چند روز به فکر فرو روم. برکناری بصیر بابه ای، خبرنگار تلویزیون بلخ، از کار و جزا دادن دو خبرنگار دیگر به خاطر استفاده از واژه های فارسی نه مزاق است و نه خنده آور. آيا وزیر صاحب بی اطلاع و بی فرهنگ ما نمیداند که پشتو و فارسی دو زبان جدا از هم است؟ واژه دانشگاه فارسی و پوهنتون پشتو است.
من که با افتخار میگویم فارسی (دری) زبان مادری ام است واژه پوهنتون برایم بیگانه است نه دانشگاه. آقای کرزی باید اول این وزیر بی فرهنگ را مورد آزمايش روانی در علی آباد قرار میداد بعداً او را به مسابقه پهلوانی با فرهنگ ما روان میکرد. نمیدانم که دشمنی با زبان ما از چه زمانی به مرض ساری دولت مردان قوم گرا (حالا دیگر باید واضح حرف زد) مبدل شده است.
نمیدانم برای این موجود عظیم الجسه کدام مرجع جواز قوشتی با فارسی را داده است. آیا در حکومت آقای کرزی به شمول خود شخص رئيس جمهور یک نفر با عقل سلیم نیست که این زورآور را از این کار منع کند؟ همین عین کار را این شمن سوگند خورده ای ما در جریان گرمیداشت از روز مولانا نیز انجام داد که هیچ کسی به آن اعتراض نکرد. به یاد دارم که در تلویزیون برنامه گرمیداشت از مولانای بلخ را تماشا میکردم که یکبار دیدم یک کسی آمد و به خواندن شعر پشتو شروع کرد. آیا مسخره نیست که در مقابل صدها مهمان داخلی و خارجی که صرف به خاطر تجلیل از مولانا آمده اند، تعصب زبانی خود را نشان بدهند؟ آخر کور هم میداند که شیر سفید است - نمیدانم این پهلوان وزیر چرا رد ما را ورداشته. خدا خیر این کشور را با این فرهنگیانش پیش کند. باز که یک که اعتراض کنیم وحدت ملی خدشه دار میشود. آخر چرا باید باید فارسی همیشه قربانی وحدت ملی گردد؟
باز یک موضوع جالب دیگر - وزیر صاحب بی اطلاع فرهنگ نام نگارستان ملی را به گالری ملی تغیر داد. ایشان فکر کردند که به کشور خدمت کردند و واژه بیگانه را از این نهاد فرهنگی برداشتند - یک جوان کاکه پیدا نشد که به این غول پیکر بگوید که واژه گالری را از کدام فرهنگ افغانستانی در آورده است. آه يادم آمد شاید در فرهنگ طالبان که افکار این غول پیکر با ایشان شباهت دارد واژه گالری ذکر شده باشد.
خوب یک مبارزه بی پایان جهت تحمیل یک زبان بر سایر زبانها در اين کشور جریان دارد. نمیدانم با اینکار خود دولتمردان ما ملت مظلوم ما را به خاطر کدام گناه ناکرده سزا میدهند. تبعیض و ملت پرستی در جامعه ما به اندازه شده است که عقل و منطق ما را تحت الشعاع قرار داده است. به یاد دارم که یکی از دوستانم باری گفت که به جنرال دوستم رای میدهد. ازش پرسیدم که خوب میداند که جنرال صاحب نه سواد دارد و نه توانایی رهبری کشور را. در جواب گفت، "ازبک خو است." ولی سوال در اینجاست که این اعمال دولتمردان صرف به خاطر تضعیف سایر زبان ها در کشور صورت میگیرد و یا ناشی از تغافل اینها از اهمیت سار زبان ها که در مجموع فرهنگ و ادبیات افغانی را میسازد، میباشد.
خوب این اولین بار نیست که تلاش صورت میگیرد تا یک زبان تضعیف و زبان دیگر تقویه گردد، و یا یک زبان بر زبان دیگر تحمیل گردد. ايا این عمل و اعمال از این قبیل به نفع این کشور عقب افتاده است؟ پس چرا اين قهرمان قوشتی کج با ادبیات برای مردم واضح بیان نمیکند که این عمل او به نفع کی است.
هرچه باشد تا زمانی که این کوتاه فکری ها و عقده ها از جامعه ما زدوده نشود، افغانستان به طرف يک جامعه ای پیشرفته و مترقی که آرزوی همه اقوام ساکن این کشور است یک گام هم برنخواهد داشت.
به امید روزی که این پهلوان کمی وزن ببازد ورنه فشار خون میگیردش و باز خواهد گفت که واژه خون و فشار بیگانه است باید با "بلد پریشر" عوض گردد.
هر کس چيز های برای گفتن دارد. بعضی ها همين طوری ميگويند، بعضی با نظم و بعضی ها هم با موسيقی و ساير طريقه. من دوست دارم بنويسم. در مورد هر آنچيزی که به نوعی به من ارتباط دارد و يا بالای من اثر ميگذارد. در اينجا چيز های برای خواندن گذاشته شده اند که ارزش علمی و يا اکاديميک ندارد - بلکه نوشته های يک انسان عادی است. تجربياتی روزمره از زندگی است. نام اين وبلاگ را موج گذاشتم زيرا همين امواج خشن زندگی است که سرنوشت ما را (اگر سرنوشتی در کار باشد) رقم ميزند. زمستان با همه سختی هايش ميرود، بهار ميايد و همه جا را غرق گل و شگوفه مينمايد ولی اينهم پايدار نيست زيرا گرمی تابستان ديار من همه چيز را نابود ميسازد و زبان را در حلق ميچسپاند. نميتوانم بگويم در اينجا چه خواهم نوشت زيرا خود نميدانم. ولی يک چيز را به جرئت گفته ميتوانم "خواهم نوشت".