آرزو و بلخ و سايرين
تلويزيون آرزو زمانی پا به حريم رسانه های ولايت ما گذاشت که نشريه های چاپی در اين ولايت ناکام شدند؛ به گفته عاميانه زورشان را زدند و خسته شدند و تقريبآ به تاريخ پيوستند. زمانی که انتقاد مينماييم، بايد در نظر داشته باشيم که هدف مورد انتقاد چه مدت عمر نموده است. در اينجا منظور من دفاع از عملکرد تلويزيون آرزو نيست، بلکه ميخواهم بگويم که وقت بدهيد. آقای اسماعيل تيمور خود متوجه خواهد شد که کارنامه هايش با شعارش متضاد است و خود به خاطر اصلاح آن اقدام خواهد کرد. از دوستان که واقعاً دلسوز فرهنگ و هنر استند، انتظار ميرود که در کنار انتقاد پيشنهاد های نيز مطرح سازند. در مطالب که خواندم هيچگونه پيشنهادی ديده نميشد. هيچ کس نگفته که به عوض DJ نام برنامه را چه ميگذاشتند خوبتر ميبود و يا...
شعار مبارزه به تهاجم فرهنگی، برای يک تلويزيون خصوصی با آن امکانات محدود، بسيار بزرگ است. از نگاه مسلکی (چون مسلک خودم ژورناليزم و رسانه های همگانی است و چند کتابی را در اين مورد ورق زده ام) زمانی که يک تلويزيون و يا راديو آغاز بکار ميکند، يک خط مشی ميداشته باشد. خط مشی گفتم؛ به اين مفهوم که دست اندرکاران تلويزيون تصميم ميگيرند که هدف شان از ايجاد تلويزيون چی است. آيا ميخواهند مردم را از اخبار آگاه بسازند؟ آيا مسايل فرهنگی و يا هم سرگرمی هدف است؟ بياييد مکثی در تلويزيون های خصوص کشور های ديگر اندازيم. البته به اجازه دوستان که بعداً برچسپ غرب زده را به من نزنند. در آنجا ها، تمرکز برنامه ها روی يک چيز است؛ يا خبر، يا سرگرمی، ورزشی و يا هم موضوعات اجتماعی. ولی تلويزيون های خصوصی ما تمام انگشتان را به دهان برده ميخواهند "ستاره يگانه" باشند. تا هنوز که صرف تعداد انگشت شماری ايستگاه تلويزيونی داريم، اين موضوع شايد کمی خنده آور جلوه کند، ولی روزی که شمار اين ها به پنجاه و بيشتر برسد، فکر اين موضوع خود به خود مطرح خواهد شد. برگرديم به اصل موضوع، تلويزيون آرزو بايد خط مشی را دقيق طرح مينمود. ساده تر به اين سوالها نزد خودشان جواب ميداد که آيا يک ايستگاه تلويزيونی خبری ميسازند و يا سرگرمی؟ زيرا با جواب به اين سوال ميتوانستند امکانات شانرا بهتر ارزيابی کنند و در هر موردی که امکانات بيشتر داشتند، در همان عرصه کارشان را تمرکز داده به پيش بروند. زيرا حال برنامه های اين تلويزيون از هر نگاه کيفيت پايين دارد. اگر روی مشکلات که در پخش برنامه خبری شان موجود است حرف بزنيم گپ به درازا خواهد کشيد. ولی بايد صبر کرد وديد که در سه ماه آينده چه تغييراتی رونما خواهد شد.
کمی هم از ديگران
يک موضوع ديگر که حالا مود شده استفاده از واژه هاست به معانی دلخواه. در تلويزيون ها و راديو های ما رايج است که کلمه شبکه را استفاده نمايند؛ چندی قبل تلويزيون ملی بلخ نيز خود را مفتخر به استفاده از اين واژه ساخت. واژه شبکه را در زبان انگليسی Network ميگويند و به مفهوم زنجيره استفاده ميشود. مانند شبکه آبرسانی که افهام کننده يکمقدار زياد نل ها است که از منابع مختلف آب را به خانه های بيشمار انتقال ميدهد. شايد اين واژه را از شبکه "Zee" هند گرفته باشند. اگر کمی فکر ميکردند و يا متوجه ميشدند شبکه "Zee" بيشتر از 20 ايستگاه تلويزيونی دارد و همچنان يک بخش عظيم توليدی دارد که برنامه هايش را به ايستگاه های تلويزيونی ديگر ميفروشد. تلويزيون طلوع که در استفاده از اين واژه تقريباً مستحق تر است، زمانی ميتوانست که با صلاحيت اين واژه را استفاده نمايد که حد اقل دو ايستگاه تلويزيونی ديگر نيز در اختيار ميداشت. ولی برای تلويزيون بلخ ديگر جايز نيست که برچسپ شبکه را به خود بزند.
ضروری ميپندارم اندکی روی استفاده از واژه "ملی" مکث کنم. تلويزيون بلخ از مدتی بدينسو واژه "ملی" را استفاده مينمايد. به نظر من جواز استفاده از اين واژه دو خصوصيت ذيل است: اول بايد تلويزيون بيشتر از نصف کشور را تحت پوشش قرار دهد؛ دوم بايد برنامه های يک ايستگاه تلويزيونی محدود به يک ولايت نباشد، به زبان های متعدد ملی برنامه داشته باشد، و اخبار نقاط مختلف کشور را پوشش بدهد – که متاسفانه تلويزيون بلخ فاقد تمام اينها است. پس آيا برای همچو ايستگاه تلويزيونی که آزادی عمل اش صفر است و صرف در خدمت حکام قرار دارد و از خدمت به مردم در برنامه ها و اخبارش اثری ديده نميشود، برچسپ اين واژه مقدس ميزيبد؟.
هر کس چيز های برای گفتن دارد. بعضی ها همين طوری ميگويند، بعضی با نظم و بعضی ها هم با موسيقی و ساير طريقه. من دوست دارم بنويسم. در مورد هر آنچيزی که به نوعی به من ارتباط دارد و يا بالای من اثر ميگذارد. در اينجا چيز های برای خواندن گذاشته شده اند که ارزش علمی و يا اکاديميک ندارد - بلکه نوشته های يک انسان عادی است. تجربياتی روزمره از زندگی است. نام اين وبلاگ را موج گذاشتم زيرا همين امواج خشن زندگی است که سرنوشت ما را (اگر سرنوشتی در کار باشد) رقم ميزند. زمستان با همه سختی هايش ميرود، بهار ميايد و همه جا را غرق گل و شگوفه مينمايد ولی اينهم پايدار نيست زيرا گرمی تابستان ديار من همه چيز را نابود ميسازد و زبان را در حلق ميچسپاند. نميتوانم بگويم در اينجا چه خواهم نوشت زيرا خود نميدانم. ولی يک چيز را به جرئت گفته ميتوانم "خواهم نوشت".