آغازين سخن
سلام برای همه دوستان در اين ديار مجازی. امروز از طريق لينک های صفحه گلنار و آيينه (استاد زرياب) آدرس يکتعداد دوستان را پيدا نمودم و علاقه مند شدم به اين جمع بپيوندم.
هنری خاص ندارم و تجربه ام از زندگی هم چندان نيست، صرف چند صباحی با اين و يا آن خبرگزاری و موسسه در بخش فرهنگی کار های را به پيش برده ام. فعلآ مصروف آموزش در دانشگاه بلخ در دانشکده ادبيات بخش ژورنالیزم ميباشم.
هر چند و مطمينآ که من چيزی نخواهم توانست نوشتن که ارزش وقت گرانبهای شما را داشته باشد، ولی وعده ميدهم خواننده دايمی صفحات زيبای تان خواهم بود. باز هم خوشحالم که با جمع دوستداران ادب بلخ باستان از اين طريق نزديکتر ميشوم. يکتعداد شماها را از قبل ميشناسم و به يکتعداد ديگرتان خود را بيشتر معرفی خواهم کرد.
+ نوشته شده در شنبه ۱۳۸۶/۰۱/۱۸ ساعت ۸ ب.ظ توسط قیس فقیری
|
هر کس چيز های برای گفتن دارد. بعضی ها همين طوری ميگويند، بعضی با نظم و بعضی ها هم با موسيقی و ساير طريقه. من دوست دارم بنويسم. در مورد هر آنچيزی که به نوعی به من ارتباط دارد و يا بالای من اثر ميگذارد. در اينجا چيز های برای خواندن گذاشته شده اند که ارزش علمی و يا اکاديميک ندارد - بلکه نوشته های يک انسان عادی است. تجربياتی روزمره از زندگی است. نام اين وبلاگ را موج گذاشتم زيرا همين امواج خشن زندگی است که سرنوشت ما را (اگر سرنوشتی در کار باشد) رقم ميزند. زمستان با همه سختی هايش ميرود، بهار ميايد و همه جا را غرق گل و شگوفه مينمايد ولی اينهم پايدار نيست زيرا گرمی تابستان ديار من همه چيز را نابود ميسازد و زبان را در حلق ميچسپاند. نميتوانم بگويم در اينجا چه خواهم نوشت زيرا خود نميدانم. ولی يک چيز را به جرئت گفته ميتوانم "خواهم نوشت".